- کب بیتن
جدا کردن قطعه ای از درخت تا بریدن و قطع آن آسانتر گردد
معنی کب بیتن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ازالۀ تب کردن به حیله و افسون بدون استعمال ادویه:
تا خون نگشادم از رگ جان
تبهای نیاز من نبستی.
خاقانی.
تب به تاب رشته می بندند هردم لیک او
هر شبی بندد به تاب رشته تب بر خویشتن.
سلمان (از بهار عجم)
تا خون نگشادم از رگ جان
تبهای نیاز من نبستی.
خاقانی.
تب به تاب رشته می بندند هردم لیک او
هر شبی بندد به تاب رشته تب بر خویشتن.
سلمان (از بهار عجم)
(رَ جُ تَ)
لغت نامه دهخدا
دستهای کسی را به بند از بالای بازو به پشت بستن. (از فرهنگ فارسی معین) ، مجازاً، مغلوب کردن. (مخصوصاً در مشاعره) (فرهنگ فارسی معین)
(سَ فَ گَ دی دَ)
لغت نامه دهخدا
لب نگشادن. سخن نگفتن. خاموش ماندن. خموشی گزیدن. سکوت اختیار کردن:
دل من چو نور اندر آن تیره شب
نخفته گشاده دل و بسته لب.
فردوسی.
بدو گفت برگوی و لب را مبند
که گفتار باشد مرا سودمند.
فردوسی.
دبیر بزرگ آن زمان لب ببست
به انبوه اندیشه اندرنشست.
فردوسی.
گشاده شد آن کس که او لب ببست
زبان بسته باید گشاده دو دست.
سعدی.
نگویم لب ببند و دیده بردوز
ولیکن هر مقامی رامقالی.
سعدی
دل من چو نور اندر آن تیره شب
نخفته گشاده دل و بسته لب.
فردوسی.
بدو گفت برگوی و لب را مبند
که گفتار باشد مرا سودمند.
فردوسی.
دبیر بزرگ آن زمان لب ببست
به انبوه اندیشه اندرنشست.
فردوسی.
گشاده شد آن کس که او لب ببست
زبان بسته باید گشاده دو دست.
سعدی.
نگویم لب ببند و دیده بردوز
ولیکن هر مقامی رامقالی.
سعدی
دوربین احوال، بد خواه نا بکار: (ما زان دغل کژ بین شده با بی گنه در کین شده گه مست حور العین شده گه مست نان و شوربا)، (مولوی)
دستهای کسی را از بای بازو بوسیله طناب به پشت بستن: (از جیبش طنابی بیرون کشید و کتهای حسن را بست، {مغلوب کردن (مخصوصا در مشاعره)
خاموش ماندن سخن نگفتن: دبیر بزرگ آن زمان لب ببست بانبوه و اندیشه اندر نشست. (شا. لغ)
ایجاد برش بر تنه ی درخت که سبب خشک شدن آن شود، اندازه گرفتن
هدف گیری درست
شروع کردن، آغاز شدن، سرپوش برداشتن از چیزی، فرا گرفتن
ساییدن
از پس چیزی یا کسی برآمدن، توانایی داشتن، اندازه گرفتن
فرو رفتن، اندودن با گل، سخن یا مطلبی را قطع کردن
ادرار داشتن، دچار ادرار شدن
در آغوش گرفتن
به پشت گرفتن، کول گرفتن
به دل گرفتن
از کسی جانب داری کردن، اصابت کردن، به مقصود رسیدن
اظهار عجز و التماس کردن با گرفتن رکاب اسب سوار
به حساب آوردن، پذیرفتن
برای کسی جا در نظر گرفتن، جا شدن
به عهده گرفتن، پذیرفتن
به بازی گرفتن
تکان خوردن
ته گرفتن غذا سوختن غذا
آتش گرفتن
پی ریزی کردن، شالوده ریختن
پل دوستن
انباشتن، پس گرفتن، قبول کالای پس آورده
روان شدن شیره ی گیاه و درختان در آوندها به مناسبت فرا رسیدن.، آب گرفتن میوه و، پر کردن ظرف از آب، آب دار شدن میوه
فاسق گرفتن، رابطه ی نامشروع داشتن
خرمن کوبیدن
یارگیری پایاپای در شالی زار جهت انجام امور زراعی